به گزارش حیات، یازده روز از حمله ترویستی به اتوبوسی که پاسدارانی از لشکر14 امام حسین(ع) را از خاش به زاهدان حمل می کرد می گذرد. هنوز چند مجروح در بخش های مختلف بیمارستان های اصفهان و زاهدان بستری و خانواده هایشان منتظر بهبود حالشان هستند. هنوز داغ از دست دادن عزیز در دل خانواده های شهدا تازه است و گویی قرار نیست به زودی این زخم عمیق التیام یابد.
عقربه های ساعت، سه بعدازظهر را نشان می هد. دقیقا همان ساعتی که همسر برای آخرین با پدر بچه هایش صحبت کرد و از شنیدن خبر بازگشتش به خانه خوشحال شد، اما او نمی دانست که این خوشحالی عمر زیادی ندارد.
با منزل شهید در اصفهان تماس گرفتم. از پشت تلفن هم می شد بغض در گلو مانده اش را تشخیص داد. همسر شهید با صبوری به سوال هایم پاسخ داد، اما وقتی پرسیدم که آخرین باری که با شهید صحبت کردید کی بود و می دانستید که به مرخصی می آید یا نه، اشک هایش سراریز شد. چند لحظه ای سکوت کردم و فقط به صدای گریه اش گوش سپردم و بارها و بارها برایش از خداوند مهربان درخواست صبوری کردم.
در ادامه گفت و گوی خبرنگار پایگاه خبری حیات با نفیسه شکل آبادی همسر شهید مرتضی فاضل را می خوانید:
نسبت فامیلی دوری داریم. متولد سال 63 و دومین فرزند خانواده شان بود و سه برادر داشت.
سال 85 به خواستگاری ام آمد. همان روز اول گفت که من نظامی ام و زندگی کردن با من سخت است و باید صبور باشی، من نمی دانستم چه چیزی در انتظارم است، قبول کردم و همان سال عقد کردیم.
سال بعد ازدواج کردیم. چند سال اول زندگی مان به ماموریت های دور نمی رفت. بچه دار شدیم و دو فرزند حاصل ازدواجمان شد. فاطمه زهرا 11ساله و امیر حسین 1سال و پنج ماهه.
بعد از چهار سال، ماموریت رفتن هایش شروع شد. 5 سال به کردستان رفت و آمد داشت. 17روز آنجا می ماند و برای یک ماه باز می گشت. به این روش زندگی و نبودن هایش عادت کرده بودیم.
نزدیک یک سال بود که به زاهدان می رفت و قرار بود یک سال دیگر ماموریتش در آنجا تمام شود، ای کاش می دانستم این آخرین ماموریتش خواهد بود.
ساعت سه و نیم بعدازظهر هفدهمین روز از ماموریتش تلفنی صحبت کردیم. ماموریتش تمام شده بود و به خانه برمی گشت. قرار بود ساعت هفت شب در زاهدان سوار قطار شود و تا ده صبح فردا به اصفهان برسد. مثل همیشه سفارش های لازم را کرد تا مراقب خودم و بچه ها باشم تا به خانه برسد.
نزدیک غروب بود. از شبکه های اجتماعی متوجه شدم که اتوبوس سپاه در جاده خاش- زاهدان مورد حمله تروریستی، قرار گرفته است. خیلی نگران شدم. خواهرم پرسید که خبری از این که مرتضی کجاست دارم یا نه که به یاد حرف هایمان افتادم. خیلی با موبایلش تماس گرفتم اما دیگر هیچوقت جواب تلفنم را نداد.
تا شب صبر کردم اما خبری نشد. اقوام رفته بودند تا خبری از او بگیرند و متوجه شدیم که اسمش بین مجروحان نیست. باز هم تا صبح صبر کردم اما خبری از مرتضی نبود تا این که صبح اسمش را بین اسامی شهدای حمله تروریستی دیدم و اینجا بود که متوجه شدم همه جز من فهمیده بودند مرتضی به شهادت رسیده است.
از آن روز به بعد یک چشممان اشک است و یک چشممان خون. پسرم مدام بی قراری می کند و دخترم هنوز نمی داند که بابا دیگر بر نمی گردد.
مرتضی ماه بود، یک مرد به تمام معنا، می دانم مردی مثل او دیگر پیدا نمی شود. خداوند خوب ها گلچین می کند، پدر بچه های من را نیز گلچین کرد.
مبینا آقاخانی